به گزارش شهرآرانیوز، استاد محمدعلی بهمنی را باید پرچمدار غزل و ترانه معاصر دانست. او ادامهدهنده راه روشنی است که پیش از او، منوچهر نیستانی و حسین منزوی آغاز کرده بودند.
در روزگاری که میرفت غزل تحتتأثیر شاعران نوگرا و روشنفکر با قالبهای نوینی که ارائه کرده بودند، به حاشیه رانده شود، استاد بهمنی و همفکرانش بودند که غزل را از مضامین تکراری و کلیشهای نجات دادند و با اندیشه و تعهد و دانش ادبی که داشتند، توانستند مضامین اجتماعی روز را در غزل بدمند و نگذارند غزل زیر سایه سنگین قالبهای نوین رنگ ببازد.
«گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»، «شاعر شنیدنیست»، «من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم» و بسیاری دیگر از آثار منتشرشده استاد بهمنی بیتردید تأثیر بسزایی در تحول و پویایی غزل امروز داشته است. بسیارند شاعران نامدار معاصری که جایگاه امروز خود در شعر را، مدیون استاد بهمنی میدانند.
در کنار غزلهای ماندگار استاد بهمنی، نمیتوان از ترانههای تأثیرگذار و تکاندهندهاش بهسادگی گذشت؛ ترانههایی که با تمام سادگی، از مفاهیم و درونمایه ژرف برخوردار است. عاطفه سرشار، نزدیکبودن به زبان کوچهوبازار و درد مشترک با مردم اجتماع از دیگر ویژگیهای ترانههای استاد بهمنی است.
مرحوم ناصر عبداللهی از خوانندگانی بود که با غزلها و ترانههای استاد بهمنی توانست در عرصه فراخ موسیقی جایگاه ویژهای برای خود فراهم کند. قطعاً ملودیهای خاص و جنس متفاوت صدای ناصر عبداللهی از دیگر عوامل توفیق او در این عرصه بودند. ولی باید پذیرفت آنچه مردم با خود زمزمه میکنند، واژههایی است که از سرچشمه وجود شاعر جاری شده است.
امروز میبینیم که چند نسل ترانههایی را با هم زمزمه میکنند که درد مشترکشان است؛ انگار بازتاب اعماق پردردِ دل این مردمان است؛ ترانههایی مثل:
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشتپا به رسم دنیا زد و رفت
***
این شفق است یا فلق، مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیدهام، جان دقایقم بگو
***
من زنده بودم، اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
***
بهار، بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخهها و ریشهها بود
بهار، بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد، اما خودت کجایی؟
از برکات هفتاد سال زیست شاعرانه استاد بهمنی درخت تناور غزل و ترانه اوست که در باغ پهناور شعر و ادب پارسی سبز و خرم خواهد ماند و هر رهگذر عاشقی را به سایه امن خویش فرا خواهد خواند.
در ادامه، غزلی زیبا از این استاد فرهیخته و چهره ماندگار شعر پارسی را با هم میخوانیم:
شرمندهام که همت آهو نداشتم
شصتوسه سال، راه به این سو نداشتم
اقرار میکنم که من این هایوهوی گنگ
-ها داشتم همیشه، ولی هو نداشتم
جسمی معطر از نفسی گاه داشتم
روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان همیشهام
حتی برای دیدن خود سو نداشتم
وایا به من که با همهی همزبانیام
در خانواده نیز دعاگو نداشتم
شعرم صراحتیست دلآزار، راستش
راهی به این زمانهی نُه تو نداشتم
نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است
باور نمیکنید که کندو نداشتم؟!
میشد که بندگی کنم و زندگی کنم.
اما من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا شما که از همهکس باخبرترید
من جز سری نهاده به زانو نداشتم
خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟
دیگر سوال دیگری از او نداشتم
نوشته موسی عصمتی، شاعر